قسمت اول
قسمت اول از مقاله ی چهار قسمتی [1 ، 2 ، 3 ، 4]
میگن ایدهها میتونند دنیارو تغییر بدن؛ ایدههایی که حاصل نیازهای جدید و قدیم ما هستند. این نیازها ایدههارو شکل میدن و ایدهها ابزارهارو میسازند؛ و ابزارها هویت انسان رو. شاید داستان راس اولبریکت رو شنیده باشید (و یا میتونید به پادکست فارسی چنلبی و مجلهی Wire سر بزنید) که عقیده داشت هرکسی صاحب بدن خودش هست و حق داره هر چیزی رو که میخواد واردش بکنه و براساس همین عقیده سایتی رو به اسم سیلکرود ایجاد کرد که میتونستید بهصورت آنلاین مواد مخدر خریداری کنید. خب این نوع تفکر از فلسفهای میاد که بهطور کلی به آزادی فردی اعتقاد داره؛ و باور داره آدمها باید در تصمیمگیری برای خودشون و نوع زندگیای که انتخاب میکنند و یا تعریفی که از خوشبختی دارند، آزاد باشند؛ و هرکسی باید بتونه برای ابعاد مختلف زندگیش چه سیاسی، چه اجتماعی و یا اقتصادی تصمیم بگیره. این نوع باور رو بین مردم از زمان تفتیش عقاید قرن 16ام توسط چارلز پنجم تا به امروز که انسانها براساس میزان داراییهاشون تفکیک طبقاتی میشن، میبینیم؛ اما محبوبیت این نوع آزادیخواهی برمیگرده به همین دهههای اخیر که مردم، بهخصوص قشر جوون، با دغدغههایی مثل جنگ ویتنام، سربازی اجباری و پایان استاندارد طلا (تولید پول بیپشتوانه) بیشتر به سمت این نوع تفکر متمایل شدن و ما بازتابش رو تو هنر، ادبیات و سینمای اون دوران، مثل فیلمHackers ،که یک سری هکر جوون جلوی قدرت یک کمپانی بزرگ میایستند، یا مرد چمنزن و قاعدهی صفر ،که به پیشبینی آینده بشریت تحت تاثیر دنیای دیجیتالی مدرن پرداختن، میبینیم.
از طرفی آدمها شاهد این بودند که دایرهی قدرت دولتی هر روز بزرگتر میشه و شهروندهای عادی از حقوق کمتری برخوردار میشن. همهی اینها کنار هم باعث ایجاد یک احساس نیاز جدید تو آدما شد: نیاز برای محافظت از حریم خصوصی و محدود کردن قدرت دولتی.
مفهوم قدرت همیشه بهشکلی با پول و سرمایه گره خورده؛ بههمین خاطر از دههی 80 میلادی ما شکلگیری ایدههایی رو میبینیم که سعی میکنه تمرکز پول رو از دست دولتها خارج، و اون رو بین مردم تقسیم کنه؛ تا مردم خودشون بتونن صاحب داراییهاشون باشند؛ بدون دخالت شخص سومی مثل بانک، دولت، سازمان یا هرنوع مرکزی. از طرفی، انسانها حق دارند که بر رازهاشون اشراف داشته باشند و خودشون تصمیم بگیرند که اون اطلاعات، رازها یا هرچیزی رو با چه کس یا کسانی به اشتراک بذارند؛ فقط چون کسی به کمک تکنولوژی میتونه به این اطلاعات دست پیدا کنه، اون رو مستحق به دونستنش نمیکنه. و باز هم برمیگردیم به همون اعتقاد پایهی این فلسفه (لیبرتارینیسم) که معتقده “انسان باید آزاد باشه” اما برای انجام این کار، نیاز به سیستمی داریم که تقریبن همه بهش دسترسی داشته باشند که هم بتونند داراییهاشون رو مدیریت کنند و هم از حقوق فردیشون محافظت کنند؛ اگه دارید به اینترنت فکر میکنین، جواب منطقیای به ذهنتون رسیده. چهطوره پولهامون رو دیجیتالی کنیم؟
اولین اقدام جدی تو سال 1989 با ایجاد DigiCash توسط David Chaum صورت گرفت. تخصص آقای چام رمزنگاری یا همون کریپتوگرافی هست؛ یعنی مثلن شما میخواید یک ایمیلی رو بهطور محرمانه بفرستید، باید اون ایمیل رمزنگاری شده باشه تا بهصورت عمومی دردسترس نباشه. این پدر نگران با ریشهای بلند و موهای دماسبیش خیلی قبلتر از داغ شدن بحث مسائل مربوط به حریم خصوصی و افشاگریهای اسنودنها دغدغهی حفاظت از حریم آدمها و بقای دموکراسی رو داشته. شاید یک علتش برمیگرده به تجربیاتی که با کار کردن تو سازمانهای اطلاعاتی بدست اوورده و اون رو به آدمی پارانویید نسبت به دولتها و عملکردشون، تبدیل کرده؛ و یا شایدم فقط برمیگرده به علایق دوران جوونیاش به هک، رمزنگاری و تکنولوژیهای مربوط به امنیت مثل دزدگیرها و غیره. علت هر چی که بوده، دنیا خوششانسه که اون رو داره.
چام توی یکی از مصاحبههاش اشاره میکنه که برای طراحی یک سیستم رایدهی بهطور ناشناس، به این حوزه [کریپتوگرافی] علاقهمند شده؛ اما بعد متوجه شد که میتونه این ایده رو به یک سیستم ارتباطی که قابل ردیابی نیست، بسط بده؛ و پولهای دیجیتالی رو ابزار مناسبی برای رسیدن به این هدف میبینه. به این ترتیب قدم در راهای میذاره که منجربه ایجاد پولهای دیجیتال میشه. اون با تلفیق کریپتوگرافی و e-cash یک نوع سیستم مالی بهوجود میاره که بهنظر میاد جوابگوی هر دو نیاز حفظ حریمخصوصی و مشارکت مستقیم اقتصادی آدمها باشه.
دیوید چام تو مقالهای که سال 1982 چاپ کرد، ایدهاش رو با یه مثال خیلی ساده توضیح میده.
فرض کنید یک گروه میخوان انتخاباتی بین خودشون برگزار کنند که عمومی نیست؛ و اعضای گروه تو کشورای مختلف زندگی میکنند و از لحاظ فیزیکی یکجا نیستند. منطقیه که هر کس رایش رو بنویسه، تو پاکتنامه بذاره و اون رو پست کنه. اما رایدهندهها هم میخوان رایشون مخفی بمونه و کسی ندونه که اونها به چه کسی رأی دادن؛ و هم میخوان مطمئن باشند که رایشون شمرده میشه. راهحل؟
بیاید نوع پاکتنامههامون رو عوض بکنیم؛ و از پاکتنامهی کاربنی استفاده کنیم؛ هر کس رایش رو روی برگهی رایگیری بنویسه بذاره داخل یه پاکت کاربنی و این پاکت رو دوباره بذاره تو یه پاکتنامهی دیگه با آدرس فرستنده و گیرنده. (که گیرنده یه واسطه بین رایدهنده و نامزدهاست؛ که مطمئن باشن تقلبی صورت نمیگیره) و وقتی گیرنده پاکت رو دریافت میکنه، پاکت کاربنی رو درمیاره و بدون این که بازش کنه، روش امضا میزنه و چون کاربنیه، این امضا به داخل کپی میشه. و بعد پاکتِ امضاشده رو میفرستن به آدرسی که ازش اومده. حالا رایدهنده پاکتی رو داره که تاییدشدهاس و روز برگزاری انتخابات، بدون اینکه آدرس خودش رو بنویسه، ارسالش میکنه برای شمارش آرا. حالا پاکتی داریم که هم تاییدشدهاس هم هویت رایدهنده مشخص نیست. روشی که به امضای مخفی یا Blind Signature معروفه؛ و قلب تپندهی پولهای دیجیتالی محسوب میشه.
چام همین ایده رو به زبون ریاضی ترجمه کرد و اولین کریپتوکارنسی که رمزنگاریشده با امضاهای دیجیتالی بود رو خلق کرد. و اسم سیستم و کمپانیاش رو DigiCash و اسم پولاش رو Cyberbuck گذاشت. بانکها و شرکتها خیلی زود به دیجیکش علاقه نشون دادند؛ چراکه میتونستند واسطه باشند و از این طریق از مشتریهاشون هزینه دریافت کنند.
چهطوری؟
بیاین فرض کنیم یه بانک معمولی مثل بانک ملی اومده و از سیستم دیجیکش استفاده میکنه! بانک ما 4 تا مشتری داره: صفورا، آرش، آیدا و سینا. آیدا میخواد از سینا یه خرید با دیجیکش انجام بده؛ چی کار میکنه؟ اول یه درخواست “برداشت” میفرسته به بانک. این درخواست، یک اسکناس دیجیتالی ایجاد میکنه که تشکیل شده از یک سری اعداد رمزگذاریشده که بهش شماره سریال هم میتونیم بگیم. این شماره میره بانک ملی و بانک اون رو کورکورانه امضا میکنه؛ و بهازای هر امضا هزارتومن از آیدا کم میکنه. (چرا کورکورانه؟ چون رمزنگاریشدهاس؛ مثل پاکتنامههای کاربنی که محتوای داخل دیده نمیشد.) حالا که امضای بانک رو اسکناس دیجیتالی آیدا خورده، اون میتونه انتقالش بده به حساب سینا تا خریدش انجام بگیره. سینا هم برای نقد کردن اون اسکناس کافیه ارسالش کنه به بانک ملی؛ بانک چک میکنه ببینه آیا امضای خودش روش هست یا نه (تصدیقشدهاس یا نه). از طرفی بررسی میکنه که آیا قبلن مبلغی با این شماره سریال دریافت شده یا خیر. اگه همه چیز درست بود، بانک، مبلغو به حساب سینا واریز میکنه. و به این شکل هویت آیدا پنهون میمونه ولی خریدش انجام میگیره.
اما ما امروز از DigiCash استفاده نمیکنیم؛ پس احتمالن مشکلاتی داشته که توی اون برههی زمانی راهحلی براش نبوده. قبل از این که به اون مشکلات بپردازیم، موافقید بریم ببینیم اصلن ما چند نوع روش پرداخت داشتیم؟
کل روشهایی که قبل از پولهای دیجیتالی وجود داشته رو میشه به 2 دسته تقسیم کرد:
1. پرداخت نقدی
2. پرداخت باواسطه
پرداخت نقدی همون نوع پرداخت هست که ما روزانه بارها ازش استفاده میکنیم. یک فروشنده داریم و یک خریدار و معامله تو همون لحظه انجام میگیره و تموم میشه؛ قطعی و بدون تاخیر. نیازی هم نیست به هم اعتماد کنیم چون همون موقع پول رو دادیم و کالارو گرفتیم. از همه مهمتر این که نیازی به واسطه هم نداریم. فردبهفرد یا همتا به همتا انجام میگیره که بهش peer-to-peer هم گفته میشه. تنها لازمهاش اینه که هر دو شخص، تو یک زمان خاص تو یک مکان خاص باشن.
اما تو پرداختهای باواسطه فروشنده و خریدار از لحاظ فیزیکی تو مکانهای مختلفی هستند؛ پس این وسط باید کسی باشه که این افراد رو به هم متصل کنه؛ مثل بانکها و یا سایتهایی مثل PayPal. لازمهی این روش اعتماده. باید هر دو طرف به یک واسطهای اعتماد داشته باشند. خب طبیعتن اون نفرسوم این کار رو رایگان انجام نمیده؛ درنتیجه این روش علاوه بر زمانبر بودنش، هزینهبر هم هست. اما این واسطهها چهقد قابلاعتمادند؟ واسطهها میتونند با بررسی الگوهای پرداختی ما، از روش زندگی، علایق و سلایق و حتا طرز تفکر ما باخبر بشن و این اطلاعات رو بدون اجازهی ما بفروشن. پس این روش پرداخت، بهراحتی میتونه حریم خصوصی مارو نقض کنه.
حالا برگردیم به مشکل DigiCash؛
دیجیکش، یک مشکل اساسی داشت. همونطور که قبلتر گفتیم، یکی از اهداف پول دیجیتال حذف واسطهها (پرداخت باواسطه) و انجام اون به شکل peer-to-peer (پرداخت نقدی) تو بستر اینترنت بود. اما دیدیم که واسطهها همچنان وجود داشتند؛ و علیرغم موفقیت این سیستم در ناشناس نگهداشتن هویتها، سعی بر حذف سومشخصها نکرده؛ که این مساله راه سانسور رو باز میذاره و اگر بانکی، شرکتی و یا موسسهای بخواد، میتونه تراکنشی رو تأیید نکنه یا تحریم کنه یا سایبرباکهای مردم رو مسدود کنه! جدای اون، حیات Cyberbuck (پول) به DigiCash (کمپانی) وابسته بود؛ یعنی این پول مرکزیت داشت؛ یکی از مشکلات مرکزیت داشتن هم این هست که اگر کمپانی به هر دلیلی نابود بشه، پولش هم باهاش نابود میشه؛ چه بسا این اتفاق تو سال 1998 افتاد و کمپانی دیجیکش به خاطر سو مدیریت و استراتژیهای غلط مدیرعاملانش، باشکست مواجه شد و سایبرباک هم ورشکسته شد!
اما این پایان جنبش سایفرپانکها نیست. ایدهها، مقالات و تحقیقات آقای چام هنوز الهامبخش افرادی هست که به حفظ حریم شخصی اهمیت میدن و به ساخت ابزارهایی مثل Tor میپردازن تا دنیایی آزاد داشته باشیم. دنیایی که در اون انسانها بتونند بهراحتی اعتقاداتشون رو بیان کنند و نگران تبعات ناشی از اون نباشند.
تو قسمتهای بعدی تعریف میکنیم که چهطور رویای دیوید چام تو سال 2008 بالاخره محقق میشه.
“اعداد میتونند پولهای بهتری نسبت به پولهای کاغذی باشند. ما داریم بهسرعت به سمتی پیش میریم که باید یک انتخاب کنیم؛ انتخابی که احتمالن قابلبازگشت نیست. این تصمیم فقط سرنوشت دو سیستم تکنولوژیک رو مشخص نمیکنه؛ بلکه انتخابیه بین دو نوع جامعهی متفاوت. ”
-دیوید چام، 1991
برای نوشتن این مقاله، ازاین منابع استفاده شده:
نظرات (4)